رمان «توقف ناگهانی در ایستگاه جمجمه» نخستین رمان مریم صرافین است که از سوی نشر روزگار منتشر شده است.
به گزارش خبرنگار جارچی اخبار، او متولد ۱۳۶۱ و فارغالتحصیل رشته مهندسی کامپیوتر است. او سالها بهعنوان برنامهنویس وب فعالیت داشته که تاثیر آن را در رمانش میتوان به وضوح دید؛ رمانی علمیتخیلی و پادآرمانشهری که تصویری از رمان «۱۹۸۴» شاهکار جورج اورول را به ذهن متبادر میکند؛ سرزمینی که در آن گروهی با تزریق چیزی به رگهای مسافران قطار، مسیرِ زندگی آنها را تغییر میدهند؛ جاییکه علم و تکنولوژی در آن بسیار پیشرفت کرده و سیاستمداران با استفاده از این پیشرفتها زندگی مردم را کنترل میکنند و بهنوعی احساسِ جداشده از بدن آنها را به بدن فرد دیگری تزریق میکنند. آنچه میخوانید گفتگو با این نویسنده درباره جهانِ پادآرمانشهریِ رمانش است.
ایده «توقف ناگهانی در ایستگاه جمجمه» از کجا آمد؟
نوشتن داستان همواره و در تمام مراحل زندگی، یکی از مهمترین علایق من بوده است و همیشه تعداد بیشماری داستانهای پراکنده در گوشهوکنار کمدهای خانه و همچنین کامپیوترم وجود داشت. تا اینکه بعد از فراگیرشدن بیماری کرونا و تغییر سبک بسیاری از زندگیها، من نیز مانند خیلیهای دیگر مجبور شدم مدتزمان بیشتری را در خانه بگذرانم و با شدت بیشتری نسبت به قبل، مشغول کتابخواندن و نوشتن شدم. در آن مدت، علاقه زیادی به رمانهای علمیتخیلی پیدا کرده بودم و از نویسندگان مختلفی در این ژانر کتاب میخواندم. یک شب ایده اولیه «توقف ناگهانی در ایستگاه جمجمه» به ذهنم خطور کرد. فورا کاغذ و قلمی پیدا کردم و این جمله را نوشتم. «اگر بتوان احساسهای آدمها را از وجودشان بیرون کشید و به کس دیگری تزریق کرد، چه اتفاقی میافتد؟» مدتی به این جمله فکر کردم. ساعت حدود یک شب بود، فوراً پشت کامپیوتر نشستم و مشغول نوشتن شدم. درنهایت حدود پنج صبح، فصل اول رمان و البته نسخه بسیار خام «توقف ناگهانی در ایستگاه جمجمه» شکل گرفت.
رمانِ ژانر چندسالی است که در ایران، تا حدودی جا افتاده است. تا پیش از این، هرچه بود، آثار ترجمه بود. چه شد که در این بازار کتاب که سهم اندکی از آن به رمانِ ژانر اختصاص یافته، ریسکِ نوشتن چنین رمانی را به جان خریدید؟
بعد از اینکه فصل اول رمان شکل گرفت، شاید به مدت یک هفته هر روز آن را میخواندم و در ذهنم به شاخوبرگهای مختلف آن فکر میکردم. احساس میکردم موضوعی نیست که بتوانم با بیتفاوتی از کنار آن عبور کنم و میتوانم با ادامه این مسیر، داستان تازه و چندجانبهای خلق کنم. این شد که به نوشتن ادامه دادم و خود داستان، باعث شکلگرفتن وجه تازهای از من شد.
زیستِ ما بهنوعی با نوعی آرمانشهر گره خورده است؛ آرمانشهری که گاه به ضدخودش یعنی پادآرمانشهر میرسد. نمونههای موفقی در ادبیات جهان داریم: از «۱۹۸۴» جورج اورول تا «دنیای قشنگ نو» اثر آلدوس هاکسلی، «سرگذشت ندیمه» اثر مارگارت اتوود و «ما»ی یوگنی زامیاتین. پادآرمانشهرِ رمانِ شما از کجا آمد؟
تمام این رمانهایی را که نام بردید خواندهام و از هرکدامشان یکجور ایده گرفتم. درنهایت سعی کردم با الهام از آثار این نویسندگان برجسته، قوه تخیلم و همچنین شرایط ملموسی که بهنوعی همه ما آن را در دنیای آشفته امروز لمس میکنیم، شروع به نوشتن کنم. البته خودم بهشخصه «توقف ناگهانی در ایستگاه جمجمه» را رمانی صرفا پادآرمانشهری نمیدانم. به نظر من میتوان کتاب را در ژانرهای دیگری مانند علمی-تخیلی، سیاسی و حتی اجتماعی نیز قرار داد.
بازخوردی که از خوانندگان کتاب در دو چاپی که از کتاب ماه شده، گرفتهاید، چهطور بوده است؟ آیا باز به سراغ رمانِ ژانر خواهید رفت؟
بازخوردها قسمت موردعلاقه من هستند. در این مدت بسیار پیش آمده است که خوانندگان عزیز من را در شبکههای اجتماعی پیدا کردهاند و با پیامهای گرمشان انرژیام را صدچندان کردهاند. با توجه به اینکه نسخه دیجیتال کتاب روی اپلیکیشنهای کتابخوان ایرانی از جمله «طاقچه» و «کتابراه» نیز موجود است، پیگیر بازخورد مخاطبان در آنجا نیز هستم. نقدهای سازنده زیادی در باب کتاب شنیدم و بعضی وقتها از همذاتپنداری آدمها با شخصیتهای کتاب غرق لذت میشدم. البته بارها و بارها گفتهام که شخصیتهای منفی داستان را به اندازه شخصیتهای مثبت دوست دارم و همه آنها برایم باارزش هستند. به همین ترتیب از بازخوردهای مثبت انرژی میگیرم و از بازخوردهای سازنده استقبال میکنم. درمورد ادامه ژانرنویسی به این سبک باید بگویم که بله، قطعا باز هم سراغ این سیک و سیاق خواهم رفت. البته رمان دومم با نام «عاشقانه ترنج» یک رمان عاشقانه_اجتماعی است که فضایی متفاوت با رمان اول دارد. اما در هر صورت فکر میکنم برای رمان سوم، بار دیگر به سراغ همین ژانر خواهم رفت.
رشته شما برنامهنویسی کامپیوتر است و در این روزها که همهجا صحبت از هوش مصنوعی است و آینده بشر، که از یکسو با قدرتگرفتن هوش مصنوعی به یک پادآرمانشهر میرسد، نوعی از همین پادآرمانشهری را در رمان شما میبینیم. شما هم آینده دنیا را سیاه میبینید؟
من از آن دست آدمهاییام که درعینحال که به تکنولوژی و فنآوری وابسته شدهام، اما خیلی به سبک زندگی گذشته علاقمند هستم. به نظرم بشر با سرعتی باورنکردنی به سمت آیندهای باورنکردنی در حرکت است. و پادآرمانشهرهای تخیلی خلقشده توسط نویسندگان و فیلمسازان اخطارهایی جدی برای آینده بشریت هستند. درحقیقت نمیخواهم شعار بدهم، اما فکر میکنم به زودی انسانسازی جای خودش را به هوش مصنوعی و انواع و اقسام پیشرفتهای باورنکردنی میدهد. مقصودم از انسانسازی چارچوبهای اولیه تعلیم و آموزش است. و ما بیآنکه نسلهای بعدی را برای این حجم از راحتطلبی و تکنولوژی آماده کنیم، آنها را به سمت زندگیای سوق میدهیم که نمیتوانیم دید خیلی خوبی به آن داشته باشیم. و امیدوارم داستانها و فیلمهایی که فعلا از نظر ما علمیتخیلی هستند و فکر میکنیم با آینده ما فاصله زمانی بسیار زیادی دارند، حالاحالاها به واقعیت تبدیل نشوند.
شخصیتهای رمان که قهرمانهای آن به شمار میروند، مابهازای بیرونی هم دارند؟ یا ما باید با ابرقهرمانهای رمانهای علمیتخیلی، تنها در جهان داستان مواجه میشویم؟
این دیگر بستگی به نظر خوانندگان دارد. درواقع یکی از دلایلی که من کتاب را به فیلم ترجیح میدهم، همین است. در هر داستانی نویسنده دنیایی جدید با قوانینی تازه میسازد. اما هر خوانندهای با توجه به تجربیات، دیدهها، نادیدهها و همچنین قدرت تخیل خودش با فضای داستان همراه میشود و با شخصیتهای داستانی ارتباط برقرار میکند. شخصیتهای حقیقیای که من از آنها برای خلق شخصیتهای داستانیام الهام گرفتم، در این دنیا به نحو دیگری وجود دارند. درواقع یک نویسنده برای به تصویرکشیدن شخصیتهای داستانی، به سراغ تجربیات فردی، تجربیات جمعی و قدرت تخیلش میرود و سعی میکند با استفاده از قدرت کلمات آنچه را که خود لمس میکند، برای خواننده نیز باورپذیر کند.
چه شد که از «کینه» به عنوان انتقال یک احساس به دیگری در رمان استفاده کردید؟
برای بیان بهتر آنچه که در سر داشتم، لیستی از ملموسترین احساسات انسانی تهیه کردم. مثبت و منفی برایم فرقی نداشت. صرفاً به دنبال احساسی بودم تا بتوانم ایده خام و اولیهام را با آن به حرکت دربیاورم. تا اینکه روی کلمه «کینه» متوقف شدم. کلمات به ذهنم هجوم آوردند و داستان، فراتر از سرعت ذهن من، شروع کرد به شکلگرفتن. سپس روی یکی از ترسناکترین احساسات انسانی که همه ما به نحوی و با درجات مختلف آن را لمس کردهایم، متمرکز شدم و داستان را بر اساس آن پیش بردم.
از کدام نویسندهها و کتابهای ایرانی و خارجی در نوشتن تاثیر گرفتهاید؟ یا فیلمهای بسیاری که از آغاز سینما تا امروز، در ژانر علمیتخیلی ساخته شدهاند؟
هر کتاب یا فیلمی، موجی از ایدههای داستانی را در سرم جاری میکند. این ایدهها با ایدههایی که از قبل در سر داشتم ترکیب میشوند و باز خطهای داستانی جدیدی با شاخوبرگهای مختلف در ذهنم شکل میگیرد. بعضی وقتها جذب سبک و سیاق نوشتاری یک نویسنده یا مترجم میشوم و بعضی وقتها نیز از نوع کنار هم قرار گرفتن وقایع و پیشبرد اتفاقات داستانی یک کتاب یا فیلم به وجد میآیم. به طور مثال هیجان کتابهای گیوم موسو، شاری لاپنا و استیون کینگ من را هنگام مطالعه میخکوب میکنند یا هنگام مطالعه نثر روان نویسندگانی مانند مهشید امیرشاهی، شاهرخ مسکوب و یا هوشنگ مرادیکرمانی، کاغذ و قلمی برمیدارم و از روی نوشتههای آنها مشق مینویسم. درهرصورت طبیعتا هر کتابی که میخوانم یا هر فیلمی که میبینم، بیآنکه متوجه بشوم، بخشی از ذهن من را درگیر خود میکند و بعدها جایی میان نوشتههایم بیرون میآید.