سردار شهید «حمید محمدی درخشی» از درگیری با اشرار در شاهین‌دژ تا جنگ با نیروهای بعثی در «سرپل ذهاب» و «هورالهویزه» همواره در دل‌های بسیجیانش می‌درخشید و با نوشیدن شهد شهادت در عملیات خیبر به مظهر محبوبیت فرماندهان مراغه‌ای مبدل شد.

به نقل از همرزمان و بسیجیان این فرمانده شهید، وی بسیار خوش‌اخلاق، خطرپذیر و مخلص بود و نفوذ کلام عجیبی داشت که در محبوبیت عمومی او بی‌تاثیر نبود.

به گزارش جارچی اخبار به نقل از ایرنا، وی که متولد سال ۱۳۳۵ شمسی بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سپاه مراغه را با همراهی جمعی دیگر از رزمندگان تاسیس، و با ضدانقلاب در برخی از شهرستان‌های آذربایجان‌غربی مبارزه کرد.

پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ ایثار و شهادت در مورد آن دوران می‌نویسد: «طی سال‌هایی که مسئولیت بسیج مراغه را به عهده داشت به طور جدی با گروهک‌ها و منافقان مبارزه می‌کرد؛ به همین خاطر چندین‌بار مورد سوء قصد قرار گرفت» اما فرمانده محبوب و شجاع ما بیدی نبود که با آن بادها بلرزد.

در همین مسیر مبارزه با گروهک‌ها در منطقه «قالاسو» از توابع شهرستان شاهین‌دژ، هر دو پایش را به رگبار بستند تا بار دیگر در جبهه حق علیه باطل ندرخشد که درخشید؛ وی پس از التیام زخم‌هایش، خودش را به سپاه معرفی کرد و در «سرپل ذهاب» حاضر شد.

«حمید» که خودش را مدام خادم اسلام معرفی می‌کرد و عاشق خدمت در بسیج بود، پس از شروع جنگ تحمیلی و در جایگاه فرماندهی بسیج مراغه به ساماندهی و اعزام نیرو به جبهه اقدام کرد و با توجه به مهارتی که در سخنوری و محبوبیتی که در میان مردم داشت، در همین زمینه هم خوش درخشید.

«سیدکاظم فاطمی» از رزمندگان دوران دفاع مقدس مراغه که از محضر این فرمانده در بسیج شهرستان بهره برده بود، در مورد محبوبیت و خدماتش می‌گوید: تشکیل اولین حوزه‌های مقاومت مراغه با عناوین ۴ نصر و ۲ فتح، اضافه کردن ۲۰ پایگاه جدید به هشت پایگاه موجودی که وی قبلا تشکیل داده بود و جذب و سازماندهی سه‌هزار بسیجی در طول یکماه طی سال ۱۳۶۰ از جمله خدمات این فرمانده شهید بود.

«حمید نویدی‌آذر» از دیگر همرزمان شهید درخشی نیز می‌گوید: اوج درخشش شهید درخشی سال ۱۳۶۰ بود که ۲ گردان به سرپل ذهاب و برای حضور در عملیات «مطلع‌الفجر» سازماندهی کرد.

به گفته وی یکی از این گردان‌ها متشکل از رزمندگان مراغه‌ای با فرماندهی شهید «رضا خیری» بود و دیگری، از بسیجیان شهرستان‌های اطراف از جمله میاندوآب و بناب تشکیل شد که فرماندهی آن را «فرامرز مردانی» بر عهده گرفت.

وی ادامه داد: شهید درخشی پس از آن و برای پشتیبانی منطقه سرپل زهاب، گردان توحیدی ۲ به فرماندهی شهید «مقصود رضازاده» را سازماندهی کرد و پس از مدتی و به همت این فرمانده محبوب، گردان توحیدی ۳ به عنوان جایگزین گردان توحیدی ۲ به فرماندهی شهید «حسین حق‌نظری» به منطقه اعزام شد.

«نویدی‌آذر» که به گفته خودش در هر سه این اعزام‌ها حضور داشت، بیان کرد: یکی دیگر از کارهای شاخص شهید درخشی راه‌اندازی هیئت رزمندگان مراغه در سال ۱۳۶۰ بود که همچنان فعالیت دارد.

وی افزود: شهید درخشی از روحیه و اعتماد به نفس بالایی برخوردار بود و در شرایط بحرانی هم از مزاح و خنده دست نمی‌کشید؛ محبوبیت و صلابت این فرمانده پشتوانه قوی برای بسیجیانش بود و با هر نماز و زیارت عاشورا در فرصت‌ کوتاه میان درگیری، روحیه مضاعف می‌گرفت.

«یوسف عظیمی» از دیگر همرزمان «حمید» نیز در بخشی از خاطراتش در مورد روحیه و شجاعت این فرمانده دوران دفاع مقدس اینگونه نوشته است: «عراقی‌ها در منطقه تک‌درخت سرپل ذهاب قصد داشتند تا سنگرهایشان را در هم بکوبند و درهم شکستن این پاتک آن هم با ۳۰ نفر از سپاه تهران و مراغه به معجزه نیاز داشت».

«حمید با قرارگاه فرماندهی تماس گرفت؛ نتیجه تقریبا مایوس‌کننده بود زیرا نمی‌توانستند نیروی پیاده به کمک آنان بفرستند اما قول دادند با ۲ دستگاه بالگرد، مواضع دشمن را در هم بکوبند.

صدای غرش بالگردها در کوهستان «دالاهو» پیچید و با هر راکت که به سوی دشمن پرتاب شد، صدای تکبیر رزمندگان بلند شد؛ این راکت‌ها برای مدتی کارساز بود و توپخانه دشمن را خاموش کرد اما در نهایت تغییر عمده‌ای در آتش‌باری دشمن به وجود نیامد.

سردار باصلابت و شجاع مراغه در آن حین گفت: «اصلا نترسید؛ مگر ما برای چه آمده‌ایم؟ جز برای جنگیدن؟ پس بهتر است به خدا توکل کنیم و یقین داشته باشیم که کارها روبه راه می‌شود.

دوباره به سراغ بی‌سیم رفت و تا آنجایی که مهارت داشت گرای محل گردان عراقی را به توپخانه داد؛ تنها یک گلوله توپ به طور موثر به محل تجمع دشمن اصابت کرد و آنها از هم پاشیدند.

حمید که چهارچشمی منطقه را زیر نظر داشت، وقتی دید شیرازه عراقی‌ها از هم گسست، به طرف ما برگشت و گفت: حالا به شدت تیراندازی کنید و بچه‌ها با تکبیر بلند شروع به تیراندازی کردند؛ صدای تکبیر با صدای رعب‌آور تیرها و انفجار نارنجک‌ها در هم آمیخت و هیاهویی عجیب برپا شد.

حمید جلوتر از همه خودش را به بالای تپه رساند و رگباری به طرف گروهی از عراقی‌ها خالی کرد تا بچه‌های ما با جسارت تمام در اطراف او موضع بگیرند؛ در این حال تعدادی از عراقی‌ها سلاح‌هایشان را به نشانه تسلیم بالا گرفتند.

هنگامه عجیبی بود و آنها که واقعا به فکر تسلیم شدن بودند، پیران‌هایشان را درآوردند و عده‌ای هم فرار کردند اما سردار متوجه بود و در مقابل فراری‌ها سبز شد.
فرمانده محبوب مراغه تنها سه گلوله در خشاب داشت و با این حال عراقی‌ها سلاح‌هایشان را زمین انداختند و «الدَّخیل خمینی» گفتند.

حمید که بسان سرو افراشته بالای سنگی ایستاده بود، گفت: «اَخی، اَخی»؛ این کلمات را آنچنان تلفظ کرد که خودش هم خنده‌اش گرفت؛ سربازان عراقی در دسته‌های متعدد به سوی قرارگاه برده می‌شدند و غرور و نخوت ارتش عراق درهم شکسته بود».

کتاب طلایه‌داران که حاوی گلچینی از خاطره‌های فرماندهان شهید مراغه است، در مورد شهید «درخشی» و به نقل از «رضا آرزومند» نیز نوشته است: ایمان قوی و تبحر جنگی حمید از همان ابتدای تشکیل سپاه بر همگان روشن شد.

«او اگرچه دوره‌های خاصی در زمان خدمت سربازیش نگذرانده بود ولی با این حال اندوخته‌هایش برای سپاه نوپا بسیار ارزنده بود.

علاوه بر مهارت رزمی، سخنوری توانا بود و در موارد مختلف می‌توانست با صفا و خلوصی که داشت، در جذب جوانان به بسیج موثر باشد؛ فداکاری‌های بی‌شائبه‌اش در دو عملیات جنگی برای معرفی او به عنوان فرمانده کاردان کافی بود.

جمع ۳۰ نفری بسیجیان و پاسداران مراغه با عنوان توحید اینبار در آبادان و در کنار یک پل که روبروی یک ساختمان‌های سفید(موسوم به ایستگاه هفت) بود، مستقر شدند.

سنگرهای آنان به فرماندهی «حسین اشتری» در برابر آن همه سلاح سنگین دشمن چندان کارساز نبود اما شجاعت، اراده و ایمان بسیجیان و پاسداران همه کمبودها را جبران می‌کرد».

«نویدی‌آذر» از همرزمان شهید درخشی در توصیف تداوم خدمات این فرمانده محبوب و اثرگذار ادامه می‌دهد: شهید درخشی به دلایل نظامی در این منطقه چند صباحی بیشتر نماند و به مراغه بازگشت.

به گفته وی، شهید درخشی تا سال ۱۳۶۲ شمسی در قامت فرمانده بسیج این شهرستان به امور آموزش نیروها، سازماندهی و اعزام پرداخت و در همان سال برای گذراندن دوره مالک اشتر مختص رده‌های فرماندهی به تهران رفت.

وی افزود: شهید درخشی وقتی فهمید که نیروها برای عملیات خیبر آماده می‌شوند، از پادگانی که در آنجا دوره می‌دید، مرخصی گرفت و راهی منطقه شد؛ همزمان پدرش «حاج الهوردی» هم در جبهه بود و رزمندگان سپاهی و بسیجی مراغه با حضور حمید روحیه مضاعف گرفتند.

کتاب طلایه‌داران در مورد آن دوران می‌نویسد: حمید مدتها در پشت جبهه انتظار شرکت در خط مقدم را داشت و حضور در پشت جبهه آرامش روانی او را به هم زده بود.

«۲ روز بود که رزمندگان عملیات را شروع کرده بودند و نیروهای تقویتی توسط بالگرد به خط مقدم انتقال می‌یافتند؛ حمید در این چند روز خیلی سربه‌زیر و کم‌حرف شده بود؛ همان فرماندهی که حضورش در جمع مایه گرمی به شمار می‌رفت، حالا سکوت اختیار کرده بود».

«نویدی‌آذر» آن دوران را خوب به خاطر می‌آورد و آن را اینگونه توصیف می‌کند: وقتی ۳۶ نفر از پاسداران و بسیجیان مراغه از جمله «رضا خیری» در عملیات طلوع فجر و در سرپل ذهاب شهید شدند و بدن‌های مطهرشان در منطقه ماند، فرمانده محبوب مراغه‌ای به همراه تعدادی از مسئولان سپاه عازم منطقه شد تا به جمع‌آوری پیکرهای پاک شهدا کمک کند.

«گل‌های معطر شهادت در این سرزمین روییده بود و «حمید» به تنهایی سنگرها و دره‌ها را جست‌وجو می‌کرد؛ به یکباره صدایش بلند شد؛ او بر سر پیکر عده‌ای از بسیجیان مراغه‌ای می‌گریست و ناله‌اش در دشت و صحرا می‌پیچید.

چه خاطره‌هایی با آنان داشت و دیدن بدن‌های پاک بسیجیانی که فرمانده محبوب خود را از ته دل دوست داشتند، برای «حمید» قابل تحمل نبود.

آن روز هم گذشت و «حمید» همچنان منتظر بود؛ سردار مرتضی یاغچیان در مقابل دیدگان حمید و به محض رسیدن بالگردها، نیروها را سوار می‌کرد و به خط مقدم می‌فرستاد.

ساعت ۶:۳۰ صبح روز سوم اسفند سال ۱۳۶۲ بود که لحظه اعزام این فرمانده شجاع هم به خط مقدم فرارسید و وی با شوق و ذوق تمام سوار بالگرد شد؛ حمید موقع خداحافظی با همان سیمای متبسم گفت: «امروز بهترین روز زندگی‌ام است؛ احساس می‌کنم پر و بال درآورده‌ام».

آخرین حماسه‌ فرمانده محبوب

در بخشی از خاطرات سردار سرلشکر مهدی باکری در خصوص این فرمانده شجاع و محبوب دوران دفاع مقدس نوشته شده است: حمید در آخرین حماسه‌اش رفت تا حسین‌گونه بجنگد و مرداب‌های مجنون را شاهد جوانمردی و صلابت خویش گرداند.

شهید درخشی: خدمت در بسیج همه‌چیز من است

شهید «مهدی باکری» مدت‌ها با بی‌سیم با او ارتباط داشت و بالاخره ساعتی فرارسید که حمید در گیرودار نبرد سنگینی به قرارگاه فرماندهی بی‌سیم زد و گفت: «سلام مرا را به امام برسانید. ما حسین‌گونه جنگیدیم».

ظاهرا حمید به آقامهدی گفته که در محاصره دشمن قرار گرفته‌اند و سپس بی‌سیم قطع شده و این آخرین خبری است که قرارگاه فرماندهی از شهید «حمید محمد درخشی» به دست آورد.

چه روی داده بود؟

برادر آزاده «رضا ناصریزاده» روز واقعه را اینگونه توصیف کرد: «ماموریت هدایت چهار گردان که ۲ مورد از آنها جزو لشکر عاشورا بود، بر عهده من نهاده شد و قصد داشتم آنها را در نزدیکی «هورالهویزه» به طرفین پل طلائیه برسانم.

«حمید در این قسمت به عنوان مسئول محور همراه با ما بود؛ درگیری شدیدی در ساعات اولیه روز شروع شد و نیروهای ما با محاصره و تار و مار کردن دشمن در طرفین پل مستقر شدند اما ساعتی بعد پاتک سنگین دشمن شروع شد.

تعداد زیادی از رزمندگان این گردان شهید شدند و عراق با آرایش به طرف پل آمد و بسیاری از رزمندگان در زیر آتش سنگین دشمن گیر افتادند؛ حمید از ناحیه هر ۲ ران مجروح شد.

یکی از رزمندگان به نام برادر «یعقوب مهدوی» او را با خود به طرف پلی که بعدها به دلیل شهادت حمید باکری در نزدیکی آن پل «حمید» نام گرفت، آورد و بلافاصله من زخم‌هایش را بستم و او را روی دوش گرفتم اما از بدشانسی جلو پل توسط عراقی‌ها مسدود شد.

نزدیک پل قایقی قرار داشت و حمید پیشنهاد کرد که خودمان را به آن برسانیم؛ هوای سرد اسفندماه آزارمان می‌داد ولی با این حال ساعت ۱۲ ظهر شناکنان به طرف قایق رفتیم؛ حمید با وجود زخم‌هایش شنا می‌کرد تا خود را به قایق برساند اما در این حال ضد هوایی چهارلول عراقی‌ها به طرف ما آتش گشود.

«حمید» کمی با من فاصله داشت و گلوله‌ها به او اصابت کرد و فرمانده محبوب مراغه‌ای داخل آب ماند؛ من خودم را بیرون کشیدم و در حالی که سعی می‌کردم راهی برای خروج از صحنه پیدا کنم، اسیر شدم».

وقتی سردار به یک بوسه بر پیشانی فرزند بسنده می‌کند

سردار شهید «حمید محمدی درخشی» پس از اخذ مدرک دیپلم و در سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب یک فرزند شد که نامش را «مهدی» نهادند.

همسر شهید در مورد آخرین دیدار حمید با فرزندش بیان کرد: در آخرین اعزامش تنها به بوسیدن پیشانی مهدی اکتفا کرد و او را در آغوش نگرفت تا مهر فرزند خللی در اراده‌اش ایجاد نکند.

«صابره علیاری» با بیان اینکه «مهدی» در آن روز ۲۰ روزه بود، اظهار کرد: پیش از آن تنها یکبار و در ۱۰ روزگی فرزندمان را دیده بود.

همسر شهید «حمید محمدی درخشی» این را هم بیان کرد که همرزمانش به وی راجع به شجاعت «حمید» بسیار گفته‌اند و اینکه این فرمانده باصلابت هیچگاه سربازانش را تنها نگذاشت.

وی پشت تلفن و نفس‌نفس زنان ادامه داد: عاشق امام بود و هریک از بسیجیانش که به ولایت فقیه ابراز لطف می‌کرد، او را بسیار دوست می‌داشت.

سفارش فرمانده محبوب به ولایتمداری

شهید «درخشی» در وصیتنامه‌اش که به صورت دست‌نویس و با خطی خوش به نگارش درآمده، اینگونه نوشته است: «برادران، خواهران و همشهریان عزیزم از امام امت پیروی کنید که او فرمانبر خداست و شما فرمانبر او باشید.

در نمازهای جماعت حاضر شوید و احکام خداوند را در زندگی و جامعه‌ پیاده کنید؛ در جامعه رفتارتان و اخلاق‌تان خوب باشد و به جبهه‌ها بشتابید و راه کربلا را باز کنید و زمینه ظهور امام زمان (عج) را فراهم کنید.

و شما ای مسئولان ادارات و نهادها بدانید که در حکومت اسلامی خدمت می‌کنید و حکومت اسلامی همان حکومت علی (ع) است؛ مبادا طوری رفتار کنید که مردم کارهای شما را به پای اسلام بنویسند و از اسلام زده شوند.

و شما برادران روحانی بر تبلیغ خود بیافزایید و از هیچ‌کس غیر از خدا نهراسید و ملت رزمنده و سلحشور را با نفس‌های گرم و مسیحایی خود زنده کنید و روح آزادگی را در میان مومنان بدمید».

 سردار شهید حمید محمدی درخشی به عنوان یکی از مظاهر شجاعت رزمندگان مراغه‌ای، در عملیات خیبر و طی ششم اسفند ۱۳۶۲ با سمت معاون طرح و عملیات لشکر در شرق رود دجله عراق به شهادت رسید؛ پیکر پاک او مدت‌ها در منطقه به جا ماند و پس از تفحص در گلشن زهرا (س) مراغه به خاک سپرده شد.

برگزاری کنگره ۱۰ هزار شهید آذربایجان‌شرقی و یکهزار و ۴۰۰ شهید گلگون‌کفن مراغه فرصتی دیگر برای معرفی سرداران و فرماندهان شهید این شهرستان فراهم کرده است.

تاکنون از میان شهدای بسیجی و سپاهی مراغه ۵۵ فرمانده دسته، ۲۸ فرمانده گروهان و ۲۴ نفر معاون گردان به بالا شناسایی شده و این در حالی است که تعداد فرماندهان شهید ارتش و انتظامی شهرستان هنوز مشخص نیست.