معاون سابق آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش گفت: دانشجوهای دانشگاهای علوم تربیتی میتوانند بهترین نیروهای انسانی برای آموزش و پرورش باشند، اما به دلیلعدم جذب در آموزش و پرورش میبینیم یا جذب سایر دستگاهها میشوند یا بیکار هستند و تعدادی از آنها بعد از فارغ التحصیلی مهاجرت میکنند.
به گزارش جارچی اخبار، مهرماهی که گذشت و سال تحصیلی جاری، برای آموزش و پرورش با چالشهای متعددی همراه بود؛ از کمبود معلم و کلاسهایی که به دلیل نبود دبیر و آموزگار توسط والدین دانش آموزان و کادر اجرایی مدرسه اداره شد، تا تحصیل ۳ میلیون دانش آموز در مدارسی که ایمنی کافی ندارند. اگر موارد ذکر شده را به اضافه مشکلات دیگر که از گذشته باقی مانده کنیم مانند مسائل رتبه بندی، بازماندگان و تارکان تحصیل و آسیبهای اجتماعی مرتبط با دانش آموزان همچون افسردگی و استعمال دخانیات در نوجوانان کنیم، تازه اینجاست که حساسیت حرفه معلمی بیشتر آشکار میشود. با وجود این مشکلات، همچنان میبینیم خیل افراد علاقهمند به این شغل کم نیست، اما چطور باید به کمک معلمان به عنوان عنصر تحولی، در مسیر حل چالشهای آنها و دستگاه تعلیم و تربیت گام برداشت.
«رضوان حکیمزاده» معاون سابق آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش و استاد علوم تربیتی دانشگاه تهران در گفت و گویی با ایلنا پیرامون حرفه معلمی پرداخته که در ادامه میخوانید؛
هرچقدر در شاخصهای توسعه انسانی کشورها رتبه نامناسبتری داشته باشند، شرایط معلمان و تراکم کلاسهای درس نیز نامطلوبتر است
امسال شعار یونسکو به مناسب روز جهانی معلم «معلمان مورد نیاز برای آموزش مورد نیاز: ضرورت جهانی برای جبران کمبود معلم» بود. تحلیل شما از این شعار و شرایط روز نظام تعلیم و تربیت کشور و چالشهای پیشروی آن چیست؟
پیام اصلی این شعار تاکید بر نقش کلیدی معلمان و اهمیت نقش معلم در نظام آموزشی است و اشاره دارد که تامین تعداد معلمان مورد نیاز دارای صلاحیت چه اندازه برای نظامهای آموزشی مسئلهای مهم و محوری است. باید به این نکته توجه داشته باشیم زمانی که در مورد کمبود معلم صحبت میکنیم، ممکن است موضوع را صرفا با عدد و رقم ببینیم. در واقع به سادگی حساب کنیم که چه تعداد کلاس داریم و چه تعداد افراد به عنوان معلم در کلاس حاضر هستند و با یک جمع و تفریق ساده میتوان به نتایج کمی در این رابطه رسید، اما به نظر من کمبود معلم مسئلهای فراتر از تعداد عددی کمبود معلم است. وقتی در مورد کمبود معلم صحبت میکنیم، در مورد کمبود تعداد افرادی صحبت میکنیم که معلمی را به عنوان یک حرفه بسیار ارزشمند در نظر میگیرند و با صلاحیتهای کافی و با عشق و انگیزه وارد این حرفه میشوند، کسانی که برای چنین حرفه سخت و پیچیده و تاثیرگذاری آموزش دیدهاند، نه افرادی که صرفا برای داشتن شغل و بدون آموزشهای لازم به عنوان معلم بکارگرفته شده اند. به شکل واقع گرایانه کمبود معلم فقط محدود به تعداد کلاسهای خالی از معلم نیست بلکه بحث وسیعتر است و هر جایی که به دلیل سیاستگذاریهای غلط افرادی را به کار گرفتهایم که آموزشهای لازم را برای معلمی ندیدهاند و صلاحیتهای کافی برای این شغل را ندارند، در واقع با کمبود معلم به صورت پنهان روبهرو هستیم؛ هرچند ظاهر قضیه این باشد که معلم سر کلاس است و مشکلی وجود ندارد و کلاس خالی از معلم نداریم.
در نگاه عمیقتر به مسئله، پرداختن به صلاحیتهای حرفهای و آمادهسازی و تربیت معلمان واجد صلاحیت برای اینکه چنین کار ارزشمندی بخصوص آموزش به کودکان را انجام دهند، موضوعی جهانی است و ما هم از این ماجرا استثنا نیستیم. طبیعتا وضعیت در همه کشورها به یک شکل نیست، ولی با در نظر گرفتن شاخص نسبت دانش آموز به معلم در کلاس درس که در بردارنده مطلوبیت فضای یاددهی یادگیری است، همچنین ملاکها و معیارهای جذب معلمان در کنار مزایایی که برای معلمان تدارک دیده میشود، نگرانیها را در خصوص کمبود معلمان و همچنین کارآمدی سیاستهای جذب و نگهداشت معلمان در کشور ما بیشتر میکند. وقتی شاخصهای توسعه انسانی در سایر کشورها را رصد کنیم، میبینیم بین شرایط مطلوب کلاسهای درس و تراکم استاندارد دانش آموزان با شرایط توسعه انسانی در کشورها ارتباط وجود دارد. هر چقدر شاخصهای توسعه انسانی کشورها مطلوبتر است میبینیم شاخصهای نسبت دانش آموز به معلم در کلاسهای درس به تراکم مطلوب و استاندارد نزدیکتر میشود. همچنین در خصوص مراحل جذب و نگهداشت و تربیت معلم در نظامهای آموزشی پیشرو، استانداردها و چهارچوبهای صلاحیتی دقیقتر و سختگیرانهتری وجود دارد. همچنین مزایای کار معلمی و رفاهیات این قشر نیز در کشورهایی با شاخصهای توسعه انسانی بالاتر، مطلوبتر است. هرچقدر در شاخصهای توسعه انسانی کشورها رتبه نامناسبتری داشته باشند، شرایط معلمان و تراکم کلاسهای درس نیز نامطلوبتر است؛ نخست اینکه شاهد تعداد ناکافی معلم و کلاس درس خواهیم بود، دوم اینکه افرادی بدون صلاحیتهای معلمی به کار گرفته میشوند، سومین مشکل، عدم توجه کافی به شرایط کاری معلمان و مسئله معیشت و دغدغههای زیستی معلمان است.
سیاستهای جذب و نگهداشت معلمان در گذشتههای دورتر مسیرهای خوبی بود که متاسفانه آنها را کنار گذاشتیم
هم اکنون ما مسیرهای متعددی برای جذب معلمان داریم؛ دانشگاه فرهنگیان؛ آزمون استخدامی ماده ۲۸ و… آیا این مسیرها میتواند ما را به سمت معلمانی حرفهای برای انجام حرفهای شغل معلمی سوق دهد؟ یا باید مسیرهای بکارگیری معلمان را اصلاح کرد؟
فکر میکنم این مسیرها تنها راههای رسیدن به نتیجه مطلوب نیست. با نیم نگاهی به گذشته نیز متوجه میشویم که اگر قرار بود این مسیرها به نتایج مطلوب منتهی شود، حتما تا به حال نتیجه گرفته بودیم و امروز شاهد چنین مسائل و مشکلاتی در موضوع تامین معلمان مورد نیاز نبودیم و همچنان با کمبود معلم و یا بکارگیری معلمان بدون آموزشهای لازم در کلاس درس مواجه نمیشدیم.
فکر میکنم سیاستهای جذب و نگهداشت معلمان در گذشتههای دورتر مسیرهای خوبی بود که متاسفانه آنها را کنار گذاشتیم. به عنوان مثال، یکی از معضلات اساسی ما بکارگیری معلمان در مناطق روستایی و عشایری است. معلمان در این مناطق باید از جنس مردم روستا و عشایر باشند و مردم آن زیست بوم را بشناسند تا بتوانند در چنین محیطهایی تاثیرگذار باشند و در بهبود زندگی افراد تغییرات اساسی ایجاد کنند.
مرحوم بهمن بیگی یکی از نمادهای اصلی چنین تاثیرگذاری گستردهای است که به دلیل هم جنس بودن با مردم عشایر توانست با حضور خود در این مناطق جریان آموزش را کاملا تغییر دهد و فرهنگ یادگیری و باسواد شدن را در بین فرزندان عشایر رواج دهد و در نهایت آموزش عشایری را بنیانگذاری کند. در همان سالها در کنار آموزش دانش آموزان عشایر، دانشسراهای تربیت معلم عشایری ایجاد شد. در واقع دانش آموزان عشایری که از مقطع متوسطه فارغ التحصیل میشدند، حتی قبل از پایان تحصیل و از ۱۶ سالگی، میتوانستند دو سال آموزشهایی را بگذرانند و به عنوان معلم عشایری مشغول بکار شوند.
در واقع این معلمانی که از دل عشایر برآمده بودند، نسبت به زیست بوم خود شناخت داشتند و در مورد مسائل عشایر دارای فهم و درک کافی بودند. حضور یک معلم بومی موجب میشد که دیگر نگران نباشیم که معلم غیربومی یک سال بعد دنبال انتقالی خواهد بود و… به نظرم آن سیاست واقعا خوب بود و معلمانی که در آن دوره در دانشسراهای عشایری تربیت شدند، واقعا منشا اثر بودند. آن شرایط را با امروز مقایسه کنید؛ ما از معلم خریدخدمات و سرباز معلمان استفاده میکنیم. چنین روندی موجب محرومیت آموزشی دانش آموزان میشود چراکه آنها در بستری زیست میکنند که امکانات محیطی کافی برای یادگیری بهتر وجود ندارد از طرفی نمیتوانند از کمک خانوادههای خود در امر یادگیری بهرهمند شوند، بنابراین باید معلمانی از جنس دانش آموزان بکار گرفته شوند تا درک عمیقتری داشته باشند.
زمانی که من در وزارتخانه مسئول آموزش ابتدایی و عشایر بودم همراه با ریاست وقت سازمان امور عشایر به فراکسیون عشایر در مجلس نامه نوشتیم تا آن مدل دانشسراهای عشایری که در گذشته وجود داشت، مجدد احیا شود. دانشسراهای تربیت معلم عشایری راهکار فوق العاده است که مزایای زیادی دارد و موجب ارتقای یادگیری دانش آموزان عشایری میشود و امیدها و آرزوهای بچههای عشایر را برآورده میکند. در بازدید از مدارس عشایری میدیدیم که دانش آموزان عشایری ما خصوصا دختران واقعا به تحصیل علاقه دارند و دانشسرا میتواند به امید و آمال این بچهها جامعه عمل بپوشاند. از دانش آموزان شبانه میپرسیدم دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟ و خیلی از آنها میخواستند معلم شوند و حیف است که از این ظرفیت استفاده نمیکنیم.
یکی از دغدغههای دانشجویان کارشناسی در دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران این است که جذب آموزش و پرورش شوند
نظر شما در مورد سیاست بکارگیری دانشجویان رشته علوم تربیتی دانشگاههای سراسری در آموزش و پرورش چیست؟ فکر نمی کنید استفاده از ظرفیت این افراد برای تامین نیازهای دستگاه تعلیم و تربیت نادیده گرفته شده است؟
خاطرم هست وقتی دانشجوی کارشناسی بودم، همه کسانی که در رشته علوم تربیتی در دانشگاه پذیرفته میشدند این امکان را داشتند تا برای جذب در آموزش و پرورش اعلام آمادگی کنند. امروز ظرفیت عظیمی در دانشکدههای علوم تربیتی در حال تحصیل هستند و برای جذب بهترین اساتید و دانشجو در این دانشگاه ها، بودجه کشور هزینه میشود، ولی متاسفانه این دانشجویان در آموزش و پرورش بکارگرفته نمیشوند.
یکی از دغدغههای دانشجویان کارشناسی در دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران این است که جذب آموزش و پرورش شوند. آیا مسئولان از خودشان پرسیدهاند این دانشجویان مستعد و علاقهمند که در دانشگاههای سراسری رشته تعلیم و تربیت میخوانند قرار است کجا کار کنند؟ در واقع امید، علاقه و دغدغه آنها کار در آموزش و پرورش است، ولی متاسفانه چنین اتفاقی نمیافتد و حتما باید آزمون بدهند و خیلی از درسهایی را که کامل در دانشگاه گذرانده اند، مجددا با کیفیت کمتر در دورههای پودمان بگذرانند تا بتوانند وارد آموزش و پرورش شوند و این دستاوردی جز اتلاف بودجه و وقت و منابع انسانی ندارد. ممکن است بگویند این دانشجویان کارورزی نرفتهاند و واحدهای عملی نگذراندهاند، خیلی راحت میتوان به صورت مشترک کار کرد و سال آخر این دانشجویان زیر نظر دانشگاه فرهنگیان کارورزی داشته باشند.
ظرفیت دانشگاه فرهنگیان تناسبی با کمبودهای موجود معلمان ندارد
پس میتوان گفت دانشجویان رشته علوم تربیتی دانشگاه های سراسری از آن جهت که کمبودی نسبت به فارغ التحصیلان دانشگاه فرهنگیان ندارند و می توانند برای شغل معلمی پذیرفته شوند.
هم اکنون ما در کلاسهای کارشناسی ارشد در دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه تهران دو دسته دانشجو داریم؛ آنهایی که در دانشگاههای سراسری درس خواندهاند و دانشجویان دانشگاه فرهنگیان که جذب آموزش و پرورش شدهاند و برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد به دانشگاههای دیگر آمدهاند. ما تفاوت معناداری بین این دانشجویان نمیبینیم. همه آنها دانشجویان دانشگاههای همین کشور هستند.
به نظرم خیلی غیرواقع بینانه است که وقتی کمبود معلم داریم، دانشکدههای علوم تربیتی را نادیده گرفته ایم. زمانی که در وزارتخانه بودم در جلسات متعددی در سازمان برنامه، سازمان امور استخدامی و جلسات شورای عالی آموزش و پرورش تاکید میکردم که حتی با دید بهرهوری و تامین بودجه نیز تاسفآور است که دولت عضو هیات علمی را در دانشکدههای علوم تربیتی بهترین دانشگاههای کشور استخدام میکند و برایش هزینه میکند تا دانشجو تربیت کند، بعد دانشجویان و فارغ التحصیلان کارشناسی تا دکتری که همان استاد تربیت کرده را به کار نمیگیرند.
دانشجوهای ما میتوانند بهترین نیروهای انسانی برای آموزش و پرورش باشند، اما به دلیلعدم جذب در آموزش و پرورش میبینیم یا جذب سایر دستگاهها میشوند یا بیکار هستند و تعدادی از آنها بعد از فارغ التحصیلی مهاجرت میکنند با وجودی که از بودجه عمومی برای تربیت آنها هزینه زیادی صرف شده است.
دوگانهسازی ایجاد شده بین دانشگاهها و دانشجویان و غفلت از ظرفیت دانشکدههای علوم تربیتی از نظر بهره وری و صلاحیتهای حرفهای معلمان هدررفت منابع را در پی داشته که سیاست درستی نیست.
در این رابطه در دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران جلسات متعددی برگزار شده و صاحب نظران ایدههایی داشته اند؛ میتوان به برنامههای مشترک فکر کرد، میتوان دانشجو در سایر دانشگاههای سراسری تربیت شود و برای دوره یکساله مهارت آموزی به دانشگاه فرهنگیان برود.
این که دانشگاه فرهنگیان بتواند بخشهای عملی آموزش را برعهده بگیرد، اتفاق خوبی است، اما ظرفیت دانشگاه فرهنگیان تناسبی با کمبودهای موجود معلمان ندارد. علی رغم همه زحماتی که همکاران ما در دانشگاه فرهنگیان متقبل شده اند، واقعیت این است که امکاناتی که دردانشگاه فرهنگیان دراختیار داریم، با نیازهای موجود تناسبی ندارد.
دانشکدههای علوم پایه ما در دانشگاهای سراسری تعداد قابل توجهی دانشجو در رشتههای علوم پایه از جمله ریاضی، شیمی، زیستشناسی و فیزیک و سایر رشتهها تربیت میکنند که جزو بهترین و برترین ورودیهای دانشگاهها محسوب میشوند و زیر نظر بهترین اساتید نخبه ما در رشتههای علوم پایه آموزش میبینند. خیلی خوب است که از ظرفیت همین دانشجویان که علاقهمند به معلمی هستند استفاده کنیم و واحدهای تربیتی را در دانشکدههای علوم تربیتی بگذرانند و زیر نظر دانشگاه فرهنگیان یک دوره کارآموزی برای آنها برگزار شود و جذب آموزش و پرورش شوند.
این معلمان صلاحیتهای بالایی خواهند داشت. حتی میتوان به برگزاری دورههای مشترک فکر کرد به این صورت که دانشجو بتواند همزمان واحدهای علمی تخصصی خود را دریکی از دانشگاههای خوب کشور بگذراند و برای کارورزی معلمی به دانشگاه فرهنگیان برود.
منظور این است که راهکارهای متعددی وجود دارد، ولی متاسفانه به آنها کم توجهی شده است و هم اکنون بحران کمی و کیفی معلم داریم. اینجا به اهمیت دوره بنیادین ابتدایی نیز تاکید دارم چراکه زیربنای پیشرفت و توسعه همه جانبه کشور و همچنین موفقیتهای آینده افراد از جمله آینده بهتر شغلی، اجتماعی و تحصیلی برای دانش آموزان کشور همین دوره است. اگر همه منابع و بهترین اساتید را در دانشگاههای برتر کشور قرار دهیم تا معلمانی را تربیت کنند که واجد صلاحیتهای لازم برای دوره ابتدایی باشند، بازهم بیش از این باید تلاش کنیم چرا که نیازمندیهای ما بیش از این است، اما متاسفانه سیاستهایی که تا به حال دنبال شده اثربخشی مثبتی در این زمینه نداشته اند.