زهره نعلبندی
بدرود با سرزمین نامردان و ناجوانمردی میزبانان
تو عشق را معنا کردی و نشان دادی در ره عشق جز جان سپردن روا نیست.
در سه سالگی اوج لدادگی خود به معشوق را با فدا کردن جانت به نمایش گذاشتی و هنوز گرمای دست پدر را بر سرت احساس میکردی که از دستان نوازشگر پدر، به خرابههای شام و به آغوش کشیدن سر خونین پدر رسیدی و دنیا با چه تناقض عجیبی با تو روبه رو شد.
ای دختر خورشید آنگاه که در خرابه شام سر خونین پدر را به آغوش کشیدی، عرش خدا هم به لرزه درآمد و تمام کائنات برای این لحظه تو خون گریستند.
اینک آرام بخواب و سر بر بالین پدر بگذار که فرشتگان هم برای قدومت از همان خرابه شام تا عرش الهی بال گشودهاند تا سنگینی خستگیهایت از اسارت و تازیانههای بیامان جلادان بنیامیه را به جان بخرند.
اینک دوباره برگرد به آغوش پدری که با لبخند و دستان نوازشگرش به استقبال دخترکش آمده تا آبله پاهایت و قلب رنج کشیدهات را درمان کند، دخترکی که نه درد اسارت، بلکه رنج دوری از پدر او را از پا درآورده بود.
چشمها کور بودند برای دیدن بار سنگین دلت و دلها سنگینتر از آن بود که تو و خستگیهایت را درک کنند.
اما ای نازدانه پدر تو چقدر سربلند بیرون آمدی از تمامی این دردها و دلتنگیها.
گرچه سه سال بیشتر نداشتی، اما قد کشیدن در خانه سالار شهیدان از تو یک انسان کامل ساخته بود؛ انسانی که معنی عشق و راه و رسم آن را خوب میداند آن هم در دنیایی که مدعیان عشق بسیارند.
گویی هیچ گوش شنوایی برای فریادهای جگر خراشت در خرابههای شام نبود، جز دل عمه جانتان حضرت زینب(س) که با هر آه و نالهات میلرزید و در میان تمامی اندوههایی که داشت، مشغول به خاطر سپردن لحظات آخرش با تو بود و خوب میدانست که این نقطه برای تو دیگر ایستگاه آخر دنیاست.
از سرزمین نامردان و ناجوانمردی میزبانان که رسم میزبانی نمیدانند همان بهتر که بدرود گفت و رفت.
منزلت عظیم تو را فقط آسمانیان میفهمند و چه بزمی برای ورودت به میان خودشان به راه انداختهاند.
غبار اندوهت را فقط آسمانیان میتوانند از صورت نحیفت بزدایند.
برای روح بلند تو هیچ چیز جز این پرواز زیبا به بلندترین نقطه آسمان متصور نبود.
بر تو مبارک باد این لحظه وصال و به آغوش کشیدن دوباره پدر در آسمانها.
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا رُقَیَّهَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ
دنیا کوچکتر از آن است که بزرگی تو را در خود جای دهد