یادداشتی از سامان خلیلیان درباره نمایش زیگموند

با همه باورها و آشناییت پیشین نسبت به فروید و باورها و حوزه مطالعاتی روانشناسانه او، به پیشواز دیدن اثری نمایشی به نام «زیگموند» به نویسندگی و کارگردانی مهرداد کوروش نیا نشستم.

روایتی از پرتره و زندگی شخصی که عموما از دیدگاه همگان شخصی دین ستیز و البته شدیداً مادی گرا (به معنای انسان زمینی) او را معرفی میکنند. اصولاً نقد بر تفکرات فروید بیشتر در زمینه معارضت او با دین و تعریف و نگاهش به این موضوع و از سویی تاکید بر قوه جنسی انسان و تاثیرات ناشی از آن برای به وجود آمدن مسأله خدا باوری صورت پذیرفته است.

در باور فروید شکل گیری دین از ریشه‌های ترس از قهر طبیعت صورت پذیرفته و انسان‌ها برای پناه بردن از آسیب‌های طبیعی خود را در دامان آن چیزی که دیده نمیشد و به گمانشان با خلق آیین‌ها و مناسکی، سعی بر آن نمودند تا از ترس خود بکاهند و البته تا به امروز بر پای مانده است. خدا از دید فروید همان حس فرزند به پدر است و احساس نیاز کودک به قدرت و حمایت پدرانه که در سنین بزرگتر احساس نیاز فرد به یک حامی است که در ذهن آدمی چیزی به نام خدا را خلق می‌کند. خلق موجودی به نام «توتم» و ایجاد آیین توتم پرستی هم ناشی از همین احوالات است و قدیس نمودن آن راهکاری است که بشر اولیه برای رهایی از قیودات جبر و توجیه رفتار سرزده از روی ندامت خود و از بین بردن سلطه حاکم بر آن‌ها دست آویزی می‌شود برای خلق مناسک و تا به امروز ادامه دارد. در بخش دیگر تاکید بر قدرت جنسی انسان و نقش کلیدی و راهبردی این خوی درونی به صورتی پر رنگ مطرح میگردد تا بدانجا که تمام محوریت اعمال انسان را ناشی از آن میداند. تاکید بر جریان و روایت زندگی ادیپ پادشاه و کشتن پدر خود برای ازدواج با مادرش و هم چنین در هیبت زنانه آن در زنی به نام الکترا که منجر به کشتن مادر و انتقام گیری به سبب خونخواهی قتل پدر دستمایه این تفکر و خوی قهریه و ویرانگر احساسات کودکی و قلیان شهوت و تمایلات جنسی است که فروید آن‌ها را در می‌آمیزد و علت العلل همه رفتارهای انسانی میبیند.

همه این موارد دستمایه ذهن مهرداد کوروش نیا شده است که هم تاریخ و هم اسطوره‌ها و هم درام را به خوبی می‌شناسد و همین توانمندی او را به سمت خلق اثری دراماتیک با محوریت شخصیت مغضوب فروید کشانیده تا بتواند از زیر لایه‌های زندگی او به کشف و شهودی برسد و نیمه خالی لیوان را برای ما آشنازدایی کند. نویسنده در مقام مولف اول به خوبی با گرته برداری‌های تاریخی خود پس از ارائه شناسنامه زیگموند و بررسی احوالات پیرامونی‌اش با طنازی و زیرکی هوشمندانه‌اش شروع به لایهی برداری و نقب به زیرین فلسفه ذهنی فروید زده و با ریز بینی ما را با دنیای جدیدی از حقیقت ذهنی او روبرو می‌کند که خود کشف و شهود همراه با استدلال است. این خلق دنیای جدید دراماتیک زندگی فروید در معنا باوری و به نوعی تاکید بر دیالکتیک فلسفی آن تا حدودی جهان هستی ناپیدای فروید را مشهود میسازد و در آخر تصورات مخاطب نسبت به فروید سطحی نگر را به شناخت دیگر از جهان جدیدی از فروید تبدیل میکند. وجود اطرافیان فروید و تبادلات اندیشه‌اش و روبرو شدن با دخترش و خود خود او و خانواده‌اش و تلاش برای تغییر نگرش‌ها و باورهای او و استدلال‌های زیگموند در برابر آن‌ها نیز به خصوص در صحنه مواجهه با خاخام یهودی و مجادله و مباحثه با یکدیگر و یا مجادله ادیپ و الکترا با زیگموند از درخشان‌ترین بخش‌های نمایشنامه است که با طنازی نویسنده در تلاش برای خلق جهان بینی دو طرف را دارد. در بخش کارگردانی اثر مهرداد کوروش نیا با بهره گیری از بازیگرانی مستعد و خبره در جانمایی خلق شخصیت‌های درون نمایشنامه نیز و با تاکید بر کمترین استفاده از آکسساسوار و دکوراتیو کردن صحنه نمایش سعی نموده تا جهان خالی از هیچ را برای نشان دادن تلاش بیهوده بشر برای توجیه ادله‌های متافیزیکی و جهان پس از مرگ را که فروید بر آن تاکید دارد به تماشای مخاطب بگذارد و از عبثی میگوید که شاید تلاش بر آن دارد که بگوید هر آن چه که هست همین لحظه است و بودن در این وادی اصل است و دیگر هیچ. این هیچ در بی‌آرایه بودن هر نوع پوششی در روی صحنه نمایان میشود و در نهایت با خوابیدن در یک تابوت در میان صحنه‌ای به گستره تمام دنیای هستی مانند تکه چوبی از یک قایق متلاشی در امواج سهمگین اقیانوس خود را نمایان می‌کند که شاید پایانش قعر دریا خواهد بود وعدم. به هر روی نگاه مهرداد کوروش نیا و گروه بسیار توانمند اجراگران در کنار یکدیگر به خلق اثری جسورانه منتج گردیده که در این زمانه وانفسای که همگی به دنبال واقعیت میگردند از حقیقت‌ها و باورها حرف میزند و تلنگری است برای لحظاتی اندیشیدن در میان بودن یا هستن.