یادداشتی از سیدمرتضی میرسراجی؛

مدرس دانشگاه

بسیاری از آثار مکتوب ایرانی و اسلامی از گزند بی‌مِهری‌های روزگاران در امان نمانده و تنها حسرت آن بر دل مشتاقان باقی مانده است. دریچه‌های با ارزشی که نگاه و نگرش ما را نسبت به «علم»، «تاریخ علم» و «تاریخ»، تغییر می‌دهد. معلوم نیست به طور کل از بین رفته‌اند یا در گوشه‌ای از کتابخانه‌های شخصی یا عمومی جهان، گرد و غبار غفلت بر آن‌ها نشسته است.

«ابن فُندُق» (م. ۵۶۵ق.)، کتابی در «تاریخ بَیهَق» (حدود شهر «سبزوار» امروزی و مناطق اطراف آن در استان خراسان رضوی فعلی) نگاشته و در آن اثر، از فقیه و شاعری به نام «اَبو دُجانَۀ بَیهَقی»، از اهالی موضعِ «شِشتَمَد» (شهری که امروزه نیز دائر و در این استان واقع شده است) یاد نموده که کتاب ارزشمندی به زبان فارسی در «دانش کشاورزی و زراعت» مرقوم نموده و به احتمال قوی، قدمت و کهنسالی آن حداقل برای بیش از نهصد سال پیش می‌باشد.

با این همه ابن فُندُق، سال وفات این نویسنده و نام کتاب فاخر او را در کتابِ تاریخ خویش ننوشته است و ما نیز نامی از او در کتاب‌های «فهرست» متقدم و متأخر که مختص به معرفی آثار قلمی و شناسایی نویسندگان دوران‌های قبل است چیزی نیافتیم.

نویسندۀ کتاب گمشده که محل بحث ما در این مجال است؛ ظاهراً بر اساس اندک گزاره‌هایی که در کتاب تاریخ بیهق از مقولات کتاب علمی او به یادگار مانده و ضبط شده است؛ به روش‌های کشاورزی و باغداری آن اَزمان و اَعصار اشاراتی پُر سود داشته است. در متنی که در ادامه تقدیم می‌شود به جهت کهنگی و دیرینگی، در «دو کمان»، معانی واژگان سخت و در «قلاب»، الفاظ ساقط شده یا کمک کننده به فهم متن قرار داده‌ام تا همگان از این گنج‌های کهنۀ دانش و سخن بی‌بهره نگردند.

پس در این فرصت، نویسندۀ نام نا آشنا و کتاب مفقود او را به فراخور یادکرد ابن فُندُق در اثر تاریخی اش، از خلال قرون و اعصار زنده می‌نماییم. با این بیان، صاحب تاریخ در خصوص برخی فقرات کتاب وی آورده است؛

«… و او (اَبو دُجانَۀ بَیهَقی) را کتابی نفیس (ارزشمند) است در دِهقانی (کشاورزی)، چنین گوید در آن کتاب که:

چون هوا گرم شود؛ سُتوری (چارپایی)، سر شاخِ (شاخۀ) [درخت] «بادام» بِخایَد (بِجَوَد)؛ آفتابِ گرم بر وی تابد؛ هوشا (اوج و نهایت تشنگی چارپایان) به میان وی فُرو شود (کاهش یابد)؛ [آنگاه] «بادام تلخ» باشد (شود)!

و روا (شایسته و پسندیده) بُوَد (باشد) که بادام، چون نو (به تازگی)، کِشته (کاشته) باشند؛ قوت در زنند در «تابستان» و آب دیر‌تر دهند؛ بادام تلخ بُوَد (شود) و اگر بادام در «ماه آذر» (یعنی اواسط پاییز) نَکارند (در نسخۀ دیگر= بِکارند) و دیگر سال در «بهار» بَر نَکَنَند و با (به) جای دیگر نَبَرند؛ رنج (تلاش‌های باغدار) ضایع (تباه) شود و بادام بس (هیچ) منفعتی ندهد!

و [ابن فُندُق در ادامه نوشته است که اَبو دُجانَۀ بَیهَقی] در آن کتاب گوید:

در حدود [شهر] «نیشابور» (در استان خراسان رضوی فعلی)، [گیاه] «نیلوفر» نباید کِشت (کاشت)؛ چه (چرا که) فایده حاصل نیاید (نشود) و بارها نیلوفر از [شهر] «بَلخ» (شهری در افغانستان امروزی) به نیشابور آوردند و رنج (کوشش) بسیار تحمل کردند و هیچ مقصود (فایده و برداشتی) به حاصل نیامد. ! (به دست نیامد!)

 

و [ابن فُندُق در دنبالۀ کتابش نگاشته است] او (اَبو دُجانَۀ بَیهَقی) گوید:

در «دو بیل کردنِ» (احتمالاً دو بار بیل زدن یا دو بار شُخم زدن با بیل) زمین «باید که ارزشی در رَشی» (در نسخۀ دیگر= باید که از رَش در رَش = باید از حدود نیم متر در نیم متر) «دو خَروار» (اندازۀ بار یک خر، ضربدر دو)، خاک بیشتر حاصل آید؛ هر چند بیشتر بُوَد (باشد)؛ بهتر بُوَد و اگر کمتر بُوَد؛ رنج ضایع شود. دو رَش (حدود یک متر و در نسخۀ دیگر= دورش) خاک باید؛ زیر درخت نو (جوان) که نِشانند و یک رَش (حدود نیم متر) درخت در میان خاک، سه رَش (حدود یک و نیم متر) مَغاک (چاله) باید تا چون درخت ضعیف بُوَد؛ پِی (ریشۀ) او (آن) فرو گذرد (پایین می‌رود) و اگر نَه، چنین بُوَد (باشد) بیخ (ریشۀ) درخت، چون چویگانی (چوب بلندِ سَرکجی که با آن در بازی چوگان، از فراز اسب، توپ و گوی را بزنند) برگردد و درخت سرِ هول (سَرِپا و راست و بلند) شود و اگر دایم آب یابد؛ سبز بُوَد (باشد) اما قوی نگردد و بارگَه (شکوفه یا بار درخت) نسازد! » [۱]

پی نوشت:

[۱] تاریخ بیهق، ص۱۴۶.