زهره نعلبندی
هرسالی که از شهادت فردی میگذرد، جریان زندگی برای همه به همان روال عادی قبل ادامه پیدا میکند، اما بیشترین دلتنگی و سختی سهم همسران شهداست؛ آنهایی که نظاره گر قد کشیدن فرزندان خود جلوی چشمانشان و بدون سایه پدر هستند.
فاطمه زینلی همسر شهید شهروز مظفری نیا بعد از حادثه تروریستی فرودگاه بغداد و شهادت همسرش در کنار حاج قاسم، حالا قریب به سه سال است که فرزندان خود را با قاب عکسی به نام پدر بزرگ میکند، دلتنگی تنها یار دائمی او در این مدت بوده است.
از ساعاتی میگوید که به دلیل فشار دلتنگی خود و فرزندانش برای فقدان تکیهگاه خانه، به آغوش هم پناه میبرند تا گرمای وجودشان سرمای جانسوز نبود مرد خانواده را پر کند.
فقط خدا میداند اندوهی که سینه او را در فقدان همسرش میفشرد، چقدر بزرگ و بغضی که ماهرانه آن را فرو میخورد، چقدر سنگین است.
مدتهاست که سقف خانه نیست، کوه خانه نیست، مرد خانواده نیست، اما رنگ و بوی او با قاب عکسهای رنگارنگ هنوز در خانه جریان دارد.
تلختر از همه اتفاقات اما بزرگ شدن علی رضاست فرزندی که پدر ندیده، اما بارها بهانه پدر گرفته است.
پدرش را خوب میشناسد، اما با یاری قاب عکسهای روی دیوار.
کسیکه سنش حتی کمتر از قدمت شهادت پدرش است و به همین دلیل هیچوقت آغوش گرم او را تجربه نکرده و با تجربه چنین حس زیبایی تنها ۳ماه و ۱۷روز فاصله داشته است.
تنها چیزی که برای او از پدر به یادگار مانده، نامی است که پدر برای او انتخاب کرده است.
عروس بی داماد/ ماموریت حتی در شب عروسی
همان شبی که تقدیر به گونهای رقم خورد که آقا شهروز حتی در شب عروسی خود هم ناچار به رفتن به ماموریت شد، باید میدانستی دنیا برایت چه خوابی دیده است.
این اتفاق نوید این را میداد که در این زندگی آماده همه چیز باش و دلتنگی را از همان شب اول با خود برای تمام روز و شبهای مهم زندگی که ممکن است کنارت نباشد، حتی برای تولد سومین فرزندتان تمرین کن.
همسر شهید مظفرینیا از شب عروسی خود که او به ماموریت رفت، روایت میکند و میگوید: تمام برنامهریزیهای لازم برای برپایی مراسم عروسی انجام شده بود، اما آقا شهروز باید ذیل دوره تکاوری خود دوره چتربازی میدیدند، به همین دلیل فقط برای یک نصف روز مرخصی گرفتند و مراسم عروسی ما برگزار شد و دوباره به ماموریت برگشتند و عروس بدون داماد به خانه خود رفت.
به همین دلیل است که روز تولد علیرضا، فقدان همسر برای او اتفاق آشنایی بود و به آن عادت داشت، اگرچه این مسئله هرگز قدرت ندارد که اندکی از تلخی این دوری کم کند، اما برای فرزندی که از همان ثانیه اول تولدش باید نداشتن پدر را تمرین میکرد و مرد این خانواده میشد، شب غریبانه و سختتری بود.
چقدر حیفه که شما شهید نشی
وقتی درباره خصوصیات بارز شهید مظفری نیا از همسرش میپرسیم، در پاسخ میگوید: آقا شهروز چندین خصوصیت داشت که کنار هم قرار گرفتن این خصوصیتها وجودش را قشنگ میکرد.
گاهی کارهایی میکرد که در مقابلش میگفتم “چقدر شما حیفی اگر شهید نشی”.
در این حد خصوصیات مثبت داشت که من گاهی بی اختیار این کلام را به زبان میآوردم و به او میگفتم.
همسر شهید مظفرینیا اما در میان همه ویژگیهای مثبت این شهید به احترام بی حد و حصر او به پدر و مادرش اشاره میکند و میگوید: او فوق العاده به پدر و مادر خود احترام میگذاشت، از آنجاییکه ازدواج ما فامیلی بود، در طول زندگی شاهد این احترام بودم و در تمام ۱۷ سالی هم که با او زندگی کردم، هیچوقت ندیدم که از پدر و مادر خود ناراحت یا دلخور باشد و تاجایی به آنها احترام میگذاشت که کلام خدا در خصوص حفظ حرمت والدین زیر پا گذاشته نشود.
اصولا مرسوم است که بچهها به پدر و مادر خود تکیه میکنند، اما مادر آقا شهروز بارها بعد از شهادت ایشان گفتند “شهروز برایم مثل کوهی بود که به او تکیه میکردم” و واقعا او تا این حد وزنهاش قوی بود که هم احترام خانواده را حفظ میکرد و هم مثل یک یار همیشه هوای آنها را داشت.
اهل غیبت کردن نبود
آقا شهروز اصلا اهل غیبت کردن نبودند و اگر گاهی پیش میآمد که من از کسی ناراحت بودم به محض اینکه میخواستم با او مطرح کنم میگفت “خانم غیبت نکن” و اجازه نمیداد به غیبت کردنم ادامه دهم، در واقع نه غیبت میکرد و نه شنونده غیبت کسی بود.
در انجام عباداتش نیز نماز اول وقتش اصلا و ابدا ترک نمیشد و اگر گاهی پیش میآمد که بیرون از خانه بودیم به محض اذان، نمازخانه یا مسجدی پیدا میکرد و اول نماز خود را به جا میآورد و تاحدی به این مسئله اعتقاد داشت و پای بند بود که اگر کمی از زمان نماز اول وقت او میگذشت، با اطمینان میگفت من میدانم که اگر نمازم را دیر بخوانم کارهایم به سرانجام نمیرسند.
در عبادات فردی بسیار قوی بود و به شدت آدم بیریایی بود، من فکر میکنم قشنگترین بعد اخلاقی او بیریا بودنش بوده است.
آقا شهروز کارهایش را خالصانه برای خدا انجام میداد و هیچوقت به دنبال تشکر و تقدیر کسی چه در زندگی شخصی و چه در زندگی کاری نبود و فقط تلاش میکرد که کارهایش را برای خدا خالص کند.
اینکه گفته میشود “وقتی کارهایت را برای خدا خالص کنی، خدا بهترین جواب را به تو میدهد” واقعا فکر میکنم این ویژگی مهمترین دلیل دستیابی او به مقام شهادت بوده است.
همسرم یک فرد کاملا معمولی بود
آقا شهروز یک فرد کاملا معمولی بود و اصلا آدم گوشهگیر و یا فرد سرد و بی روحی نبود و بلعکس اتفاقا به شدت شوخ طبع بود.
اهل انجام واجبات و ترک محرمات بود، اما به شدت هم معمولی بود؛ با افراد صحبت میکرد، شوخی میکرد، سربه سر آنان میگذاشت، با بچهها در بازیها همراه میشد و شیطنت میکرد و در کل اهل نشاط بود؛ ضمن اینکه ایشان به شدت ساده زیست بودند.
شهید دغدغهمند اما گمنام
او کسی بود که به شدت اهل انفاق بود و گاهی بدون اینکه من متوجه شوم به دیگران کمک میکرد.
شهروز واقعا مصداق آیه” لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلیمٌ” بود.
گاهی پیش میآمد که خودش مشکل مالی داشت، ولی اگر متوجه میشد کسی نیاز به کمک مالی دارد، مشکلات خود را کنار میگذاشت و به دیگران کمک میکرد، آقا شهروز به شدت فرد دغدغهمند، اما گمنامی بود.
من هم هیچوقت با کارهای او مخالفتی نمیکردم، چون با جنس کارهایی که انجام میداد از ته دل موافق بودم.
دلتنگی یار وفادار من
من تا قبل از شهادت همسرم هم زندگی آرامی نداشتم؛ آقا شهروز در ماموریت مکرر بود و دلتنگی، استرس و دلشوره همواره برایم وجود داشت، اما جنس دلتنگی آن زمان با دلتنگی این سه سال تفاوت دارد، دلتنگی قبل همراه با دلشوره و امید بود که او بالاخره بازمیگردد و با او درد دل میکنی و آرام میشوی، اما این امید دیگر وجود ندارد.
دلتنگی قبل به گونهای بود که نمیشد با کسی آن را مطرح کرد؛ هم به این دلیل که گفته شدن چنین دلتنگیهایی برای انسان کار آسانی نیست و هم به لحاظ حفاظتی کار ایشان به گونهای بود که ناچار بودم سکوت کنم، اما این دلتنگی را راحتتر میتوان با دیگران درمیان گذاشت و دیگران نسبت به حس و حالت درک بهتری نیز خواهند داشت.
دلتنگی اکنون به نوعی است که هرچقدر هم اشک میریزی باز غم سینهات سبک نمیشود و این غم همواره همراه توست.
آن زمان زندگی من همیشه با استرس و اضطراب همراه بود تا حدی که میگرنم اذیتم میکرد و مدام سردرد داشتم، اما بعد از شهادت ایشان این مشکل من رفع شد؛ چون آن موقع اضطرابم خیلی شدید بود و همیشه منتظر رخ دادن یک اتفاق بد بودم، اما حالا دیگر بدترین اتفاق که از دست دادن ایشان بود رقم خورده و دیگر ترسی برایم باقی نمانده و حالا استرس جای خود را به غم داده است.
این روزها زمانی که خیلی دلتنگش شویم به سر مزارش میرویم و گاهی هم که شرایط رفتن به سر مزار ایشان وجود ندارد، با بچهها در بغل همدیگر گریه میکنیم تا آرام شویم و در واقع برای تحمل این غم به یکدیگر پناه میبریم.
شهادت یک اتفاق تلخ و شیرین
شهادت با همه خوبیها و قشنگیهایی که دارد، برای خانواده شهید به هرحال سخت است؛ اینکه تنها میمانند و وجود عزیزشان را دیگر ندارند، واقعا اتفاق تلخی است.
اما با این حال من واقعا وجود او را در زندگیام احساس میکنم، وقتی در سختی قرار میگیرم، به گونهای گرههای زندگیام خود به خود و به یکباره باز میشوند که انگار دستی از غیب به کمکم آمده است.
دلیل بله گفتن به آقا شهروز
همیشه آرزو داشتم خدا همسری مومن به من عطا کند و واقعا وقتی خدا شهروز را به من داد و این رفتارهای او را میدیدم، از انجام کارهایش لذت میبردم و حس غرور به من دست میداد و با خود میگفتم که اگر خودم نمیتوانم مثل او تا این حد بزرگوار باشم، حداقل همسرم این ویژگی را دارد و خدا این لطف را در حقم کرده که من هم در کنارش میتوانم شریک و سهیم در کارهایش باشم.
او اهل قرآن بود و در خواندن قرآن مداومت داشت و علاوه بر ختمهایی که برمیداشت، حتما تعدادی از سورههای قرآن را به صورت ثابت هرشب تلاوت میکرد.
در ابتدا که او به خواستگاریام آمد، مادرم به این دلیل که با ازدواج من با ایشان با خواهر دیگرم جاری میشدیم، مردد و نگران بود که نکند زندگی یکی از ما روی زندگی آن یکی تاثیر بگذارد، اما من با اطمینان به مادرم گفتم آقا شهروز اهل قرآن است و کسی که اهل قرآن باشد خیلی از خطاها و اشتباهات را مرتکب نمیشود و واقعا هم همینطور بود.
به خاطر ایمانی که آقا شهروز داشت، هیچ وقت مشکل جدیای در زندگی ما پیش نیامد و به دلیل همین ایمان او بود که در زندگی خیالم از خیلی چیزها راحت بود.
همسر شهید بودن کافی نیست
شما وقتی جواهری به دست میآوری، فرصت داری با آن هرکاری که دوست داری انجام دهی و در واقع این امکان برای شما وجود دارد که استفادههای مختلفی از آن داشته باشید؛ من همیشه به بچهها میگویم همسر شهید و دخترشهید بودن اگرچه افتخار بزرگی است، اما اگر خودمان درست عمل نکنیم، عملا هیچ چیزی دست ما را نخواهد گرفت؛ درست مثل همسر امام حسن(ع) با وجود اینکه همسر امام بود و همین افتخار بزرگی برایش محسوب میشد، اما فرصت سوزی کرد و نتوانست از این فرصت ناب به نفع خود بهره بگیرد.
لذت بخشترین لحظه زندگی من
هر زمانیکه آقا شهروز در کنارم بود، بهترین لحظه زندگیام را سپری میکردم.
در ماموریت پیامکی ارسال نمیکرد، اما وقتی که در حال بازگشت از ماموریت بود یک پیامک ارسال میکرد و با همان متوجه میشدم که تلفن همراه او روشن شده و در حال بازگشت است، واقعا آن لحظه که این پیامک را دریافت میکردم، بهترین لحظات عمرم بوده است؛ چون این پیغام خبر از پایان انتظار و دیدار دوباره او میداد و به شدت برایم لحظه شیرینی بود، گویی که در آن لحظه خدا دنیا را به من میداد، بطوریکه تمام غمها و دلخوریها از یادم میرفت.
خوشحالم که بابا شهید شد
شهادت او همچنان مایه افتخار اهالی این خانه است و فرزندان شهید هم هرچه که بزرگتر میشوند، این افتخار را بهتر درک میکنند، همسر شهید در این باره میگوید: اینروزها با همه سختیهایی که دارد، افتخارش خیالت را راحت میکند، اینکه او به آرزوی خود رسید و خداوند حسن عاقبت را به او عطا کرد، مایه آرامش من و مهمترین دلیل تحمل فقدان اوست.
دختر بزرگمان هم حالا که بزرگتر شده و به درک بهتری رسیده است، بارها پیش آمده که گفته من خوشحالم از اینکه بابا شهید شد، نه اینکه به خاطر نداشتنش خوشحال باشم، خوشحالم از اینکه عاقبت به خیر شده است.
صحبتی با مخلان امنیت و اغتشاشگران امروز
خانم زینلی البته در پایان گفتگوی خود سخنی هم با اغتشاشگرانی داشت که خواه یا ناخواه در حال بازی کردن در زمین دشمن هستند و خطاب به آنان میگوید:
امنیت امروز کشور به برکت خون شهدا و به قیمت گرفتن سایه پدر از بسیاری از فرزندان شهدا به دست آمده است، بیشه شیران به برکت خون هزاران شهیدی که تقدیم شده است، هیچگاه خالی نخواهد ماند و اگر عَلَمی از دست کسی بر زمین بیفتد، افراد دیگری هستند که این علم را بردارند تا بالاخره این پرچم به دست صاحب اصلی آن آقا امام زمان(عج) برسد.
پروازی که در باند بهشت نشست
این روزها و در آستانه سالروز شهدای حادثه تروریستی فرودگاه بغداد، همه از حاج قاسم یاد میکنند، اما نمیشود به سردار قلبها ارادت داشت و از کسی که قریب به ده سال حافظ جان او بوده است، غافل شد؛ به زندگی سردار پرداخت و از شهدایی که تا پای جان همراه او و سهیم در کارهایش بودند، یاد نکرد.
دمتان گرم که رفیق نیمه راهش نبودید و تا پای جان در کنار کسی بودید که فریاد رس آه مظلومان عالم بود.
همهی ما میدانیم بعد از آن پرواز آخری که به باند بهشت نشست و شما را آسمانی کرد، این جمع باصفایتان اکنون در بهشت ابدی خداوند سکنی گزیده و خوشا به حالتان که در این هستی، بساط خویش را برچیدید و پاک و پاکدامن رهسپار دیار حق گشتید.
روحتان در آرامش و یادتان همیشه در قلبها ماندگار.